بهنوعی باعث افتخار است که من امروز در حال نوشتن مقدمه برای کتابی در مورد سریدوی هستم، با توجه به این که من با الهام گرفتن از او بزرگ شدهام. گاهی باورش سخت است که او از بین ما رفته است.
اولین بار سریدوی را حدود سال 1989 در جریان فیلمبرداری فیلم “ انسان سنگی (1990)” ملاقات کردم. آنموقع حدود سیزده سالم بود. پدرم (شومو موکرجی) تهیه کننده و کارگردان این فیلم بود که سریدوی، وینود خانا، جکی شروف و پونام دیلون در آن بازی میکردند. خیلیخوب بهیاد میآورم که در همان اولین ملاقات، سریدوی به پدرم گفت: «باید دخترت را وارد سینما کنی»، و من میگفتم: «بههیچوجه قرار نیست در سینما بازی کنم». بطورتصادفی در همان شب، یاش چوپرا برای ملاقات با پدرم به استودیو آمد و او را به شنیدن صدای ضبط شدهای از سریدوی که در حال خواندن ترانه «چاندنی اُ مری چاندنی» بود، واداشت. اولین واکنش من کمی کودکانه بود. من تحت تأثیر این آهنگ قرار نگرفتم، حتی بهیاد دارم که این موضوع را به پدرم نیز گفتم. با اینحال، زمانیکه فیلم منتشر شد، داستان کاملاً متفاوت بود. در واقع، “چاندنی (1989)” حدود پنج ماه قبل از فیلم پدرم اکران شد و بهیاد دارم که من دیوانهی این فیلم بودم. نوار ویدئویی فیلم را خریدم و آنقدر پخش کردم که تقریباً ازبین رفته بود! در دسامبر همان سال، “چلباز (1989)” منتشر شد. “چاندنی” و “چلباز” دو فیلم مورد علاقهی من بودند. “صدما (1983)” نیز یکی از محبوبترین آثار ابدی برای من است. همه این اتفاقات قبل از شروع فعالیت هنری من با فیلم “بیخودی (1992)” رخ داد. بنابراین میتوان گفت که او تنها ستاره سینما بود که قبل از پیوستن به سینما واقعاً دیوانهاش بودم.
وقتی حدود هجده سال داشتم، برای یکی از فیلمهایم در استودیو فیلمسازی بمبئی فیلمبرداری میکردم و شنیدم که سریدوی نیز در همان استودیو مشغول فیلمبرداری است. سریع با پدرم تماس گرفتم و از او خواستم که با ماشین به سمت استودیو برود. میخواستم مرا برای ملاقات با او ببرد تا شخصاً به او بگویم که چقدر “دیوانهی” او هستم. و همچنین به او بگویم که او چقدر عالی است. این اولین ملاقات من با ستارهی محبوبم بود. در آن زمان سلفی گرفتن مد نبود، وگرنه میتوانستم با فشار یک دکمه، یک سلفی زیبا ثبت کنم. عجیب است، اما تنها سلفی من با او فقط چند ماه قبل از مرگ او ثبت شد. هر دوی ما در خانه طراحلباس معروف مانیش مالهوترا[7] در منطقهی باندرا بودیم، جاییکه آن عکس سلفی را گرفتیم. در کنار آن لحظه سلفی بهیادماندنی، یادم میآید که درطول این سالها چندین بار با او ملاقات کردم و هر بار متوجه شدم که یک تفاوتی در او وجود دارد؛ شخصیت واقعی او با شخصیتی که در فیلمهایش داشت بسیار متفاوت بود. او در زندگی واقعی خود آرام، بی ادعا و مهربان بود و از هوش سرشاری برخوردار بود، اما این شخصیت متین و مهربان او همیشه در پس مودبانهترین رفتارها پنهان بود. صورتش گرمای خاصی تراوش کرد.
با توجه به اینکه او برای من بهعنوان یک بازیگر چه جایگاهی داشت، باید بگویم که من واقعاً و عمیقاً به سریدوی احترام میگذاشتم و میگذارم. همانطورکه قبلاً اشاره کردم، او بهعنوان یک شخص، تا آنجا که به صنعت فیلم مربوط میشد، از یک هوش ذاتی برخوردار بود که فکر نمیکنم هرگز بتوان آن را به کسی یاد داد. و بهعنوان یک بازیگر، او بسیار زیرک بود و خوب میدانست که کدام فیلمنامه نتیجهی خوبی میدهد و کدام نه! درواقع، او همیشه نبض تماشاگران را در اختیار داشت. دوربین را خیلی خوب میشناخت – این که چگونه و در چه زاویهای با دوربین قرار بگیرد- او در واقع خودش آرایشش را انجام میداد و هر بار که روی صفحهنمایش ظاهر میشد، به کلی تغییر میکرد، که بهنظر من شگفتانگیز است. همهی ما به یک میکاپ آرتیست نیاز داریم تا ما را به بهترین شکل نشان دهد، اما سریدوی نه! او به ریزترین جزئیات توجه میکرد. بعنوان یک بازیگر و هنرمند، اگر فیلمهای او را به ترتیب تصادفی تماشا کنید، احساس میکنید که در حال مطالعه یک کتاب درسی هستید. حداقل من همیشه این حس را دارم. از نحوه استفاده او از دوپَتا گرفته تا نحوه بستن ساریهایش، همه چیز او بسیار عالی بود. چشمانش حرفهای زیادی برای گفتن داشتند.
او همه چیز را تا آخرین جزئیات در نظر میگرفت، مثلا اینکه چه زمانی باید پابرهنه بدود و چه زمانی با کفشهایش بدود. و بههمینترتیب، او در برخی از فیلمها ناخنهایش را لاک میزند، و فیلمهایی هم هستند که او بدون لاک است. جواهراتش، اکسسوریهایش، همهچیز را به بهترین نحو بکار میگرفت. همهی کارهایش خیلی دقیق و با برنامهریزی بود. زیبایی کارش این بود که هرگز اجازه نداد شخصیت آرام و متین سریدوی، پرسونا و کاراکترش را تصاحب کند و روی آن تاثیر بگذارد. بهنظر من او اولین زن سوپراستار این کشور است. فکر نمیکنم هیچ بانوی برجسته دیگری مانند سریدوی میتوانست در “خدا گواه (1992)” با آمیتاب بچَن آنگونه برابری کند و سرشاخ شود! به جز او، فکر نمیکنم کسی دیگر بتواند با آمیتاب بچَن بزرگ همتا شود. او در فیلمهایش فوقالعاده بود.
در ذهن من، او همچنان یک نیروی قدرتمند باقی میماند. حتی با اینکه شاید این حرف من شبیه حرف یک طرفدار باشد، باید اضافه کنم که خاطره سریدوی همیشه بر سینمای هند تسلط خواهد داشت.
در نهایت، سریدوی همیشه برای من خاص بوده و خواهد ماند.
shamim –
بابا
shamim –
ghghgh